معنی اسب زایا
حل جدول
لغت نامه دهخدا
زایا. (نف) زاینده. آنکه زاید.
اسب
اسب. [اَ] (اِ) یکی از مهره های شطرنج که شکل اسب دارد.
- اسب و فرزین نهادن، اسب و فرزین به طرح دادن و بازی را بردن. کنایه از غالب شدن و زیادتی کردن. (برهان). افکندن حریف قوی اسب و فرزین را از مهره های خود تا حریف ضعیف را سهولتی باشد در مقاومت:
اختران بابخت او شطرنج رفعت باختند
بخت او هر هفت را اسب و رخ و فرزین نهاد.
امیرمعزی.
گدائی که بر شیر نر زین نهد
ابوزید را اسب و فرزین نهد.
سعدی.
فرزین بنهی دو عرصه رستم را
آنجا که بلعب اسب کین توزی.
؟
رخت مه را رخ و فرزین نهاده ست
لبت بیجاده را صد عشوه داده ست.
؟
|| یک روی قاب و شتالنگ در بازی:
با بخت تو بدخواه شتالنگ غرض باخت
لیکن به نقیض غرضش اسب خر آمد.
سیف اسفرنگ.
مترادف و متضاد زبان فارسی
خلاق، زاینده، مولد،
(متضاد) سترون، عقیم
فارسی به انگلیسی
فرهنگ معین
(ص فا.) زاینده، آن که تولید می کند.
فرهنگ عمید
زاینده،
فرهنگ فارسی هوشیار
(صفت) زاینده مولود.
معادل ابجد
82